پیشتر در سوسیومایند درباره دنیل گیلبرت در کارنامه صحبت کرده بودیم.
این هفته قصد دارم در کافه کتاب، میزبان او باشیم و در مورد مهمترین کتاب او یعنی شیرجه در خوشبختی مرور کوتاهی داشته باشیم.
«شیرجه در خوشبختی» اگرچه در نگاه اول ممکن است اسم کتابی با محتوایی نه چندان آکادمیک و علمی را تداعی کند، واقعیت این است که چنین نیست.
در پشت جلد ترجمه فارسی کتاب آمده است:
«در این کتاب پروفسور گیلبرت به ما میآموزد عملکرد ذهن چگونه است و چطور با محدود ساختن تصوراتمان در مسیر تواناییهای ذهن، میتوان خوشبختی را بدست آورد. تنها برتری انسان بر سایر مخلوقات جهان همانا توانایی پیشبینی کردن آینده است»
تمام بحث گیلبرت در این کتاب نیز همین است. ما در سوسیومایند به طور مفصل درباره انواع خطاهای شناختی صحبت کردیم. سخن گیلبرت این است که ذهن انسان در ساختن تصور از آینده نیز دچار طیفی از خطاهای شناختی میشود.
مطالب مرتبط:
خطای شناختی چیست و چگونه عمل می کند؟
از منظر علم و دانش خوشبختی، هدف گیلبرت آن است که به ما راهکاری را بیاموزد تا بتوانیم با حداقل ساختن آثار این خطاها، به خوشبختی واقعی دست پیدا کنیم.
کتاب شیرجه در خوشبختی از شش بخش جداگانه تشکیل شده است.
در بخش اول، گیلبرت به توضیح چرایی تمایل انسان برای تصور آینده میپردازد.
او معتقد است که دو دلیل مهم برای این مسأله وجود دارد:
-
پیشبینی کردن آینده از قدرت تأثیر آن میکاهد و ما میتوانیم بر وقایع کنترل داشته باشیم.
-
پیشبینیها نوعی «ارزیاب ترس» هستند.
(مثلاً تصور کردن نیروی زیاد نور آفتاب ما را تحریک میکند تا از کرم ضد آفتاب استفاده کنیم.)
در بخش دوم کتاب با عنوان «ذهنیت»، گیلبرت تلاش میکند تا دشواریهای تعریف مفهوم «خوشبختی» را نمایان کند.
او توضیح میدهد که با وجود آنکه همه مردم معتقدند به دنبال خوشبختی هستند و دانشمندان و فیلسوفهای زیادی هم درباره آن بحث کردهاند، اجماع دقیقی بر سر تعریف خوشبختی وجود ندارد.
به طور خلاصه گیلبرت توضیح میدهد که خوشبختی عموماً برای اشاره به سه چیز به کار میرود:
-
احساس شادمانی داشتن
-
شادمانی معنوی
-
شادمانی از روی داوری
یکی از نکات جالبی که گیلبرت در این بخش بر روی آن تأکید میکند این است که «همه افراد بدون استثنا به دنبال خوشبختی هستند» حتی، به عنوان مثال، شخصی که تنهایی را انتخاب می کند. در واقع برتر دانستن تنهایی به بودن در جمع برایش لذتبخشتر بوده است.
به عبارت دیگر،
خوشبختی لزوماً به یک «احساس خوب» اشاره نمیکند و بیشتر به احساس ویژهای اشاره دارد که میتواند موجب به وجود آمدن «معنایی ویژه» شود.
در ادامه این بخش، گیلبرت توضیح میدهد که ما دارای سه کمبود مهم در ساختن تصوراتمان از آینده هستیم.
این سه کمبود که هر یک موضوع بخشهای سوم تا پنجم را تشکیل میدهد عبارتند از :
۱) واقعگرایی
مقصود گیلبرت از واقعگرایی، این است که بسیاری از مواقع، آنچه که ما به صورت عینی درباره پدیدهها و وقایع میبینیم لزوماً واقعیت (یا همه واقعیت) نیستند.
تصور کنید یک فرد بیگناه در لحظه مرگ بگوید: «این شادترین لحظه زندگی من است». در عین حال، فردی را درنظر بگیرید که از بیرون بسیار موفق به نظر میرسد اما روزی میرسد که به طور ناگهانی خودکشی میکند.
آنچه که گیلبرت به ما نشان میدهد، در واقع دشواری قضاوت در مورد «واقعیت» است.
در ادامه او توضیح میدهد که بهترین راه درک کردن این کمبود، در وهله اول، درک کمبودهای حافظه (تودهی ذهنی که اجازه دیدن گذشته را به ما میدهد) و دوم، ادراک (توده ذهنی که اجازه دیدن حال را به ما میدهد) است.
۲) تجسمسازی
ما قبلا به بهانه کتاب قوی سیاه نوشته نسیم طالب، در مورد چالشها و دشواریهای تحلیل آینده صحبت کرده بودیم. آنچه که گیلبرت میگوید، کمابیش ناظر به همین تحلیل است.
او اعتقاد دارد که عمده آنچه که امروز درباره آینده نوشته میشود، بر مبنای تجربهها و دادههایی است که همین امروز در اختیار داریم. تعبیر زیبای او در این مورد قابل توجه است آنجا که میگوید:
«اگر گذشته دیواری با چند حفره است، آینده حفرهای بدون دیوار است»
۳) دلیلتراشی
مواجهه انسان در طول زندگیاش با غم و اندوه و فقدان، مسألهای اجتنابپذیر است. در عین حال، گیلبرت معتقد است که قدرت انسان برای فائق آمدن بر آن ها فراتر از تصوراتش است. شاید یکی از عبارات کتاب که منظور گیلبرت را از این اصطلاح مشخص میکند، «ساختن حقیقت» است.
گیلبرت میگوید:
ما در مواجهه با رویدادهایی که نتایج دلخواهمان را به چالش میکشند، دست به ساختن حقیقتی میزنیم تا بتوانیم رویداد فعلی را متناسب با سلیقه خودمان «توجیه» کنیم.
یکی از مثالهای کتاب در این مورد ورزشکاری است که باختش را به گردن داور میاندازد.
در نهایت و در بخش ششم کتاب با عنوان «بهبودی»، گیلبرت تلاش میکند تا راهکاری به ما بیاموزد تا از اثرات مخرب خطاهای شناختی در پیشبینی و تصویرسازی از آینده بکاهیم.
نکتهای که گیلبرت روی آن تأکید میکند این است که «تجربههای پیشین» لزوماً داور مناسبی برای برآورد و ارزیابی میزان شادی و خوشبختی در ما نیست.
ما معمولاً احساساتی را به یاد میآوریم که خودمان به آن باور داریم و از آن بدتر اینکه، در برآورد میزان آن احساس نیز ارزیابی صحیحی نداریم.
مثلا فکر میکنیم روز تولدمان میزان بیشتری از شادی را تجربه کردیم تا روز قبل و بعد آن. به عبارت دیگر،
توانایی ما در برآورد کردن احساسات واقعی، یکی از دلایل مهمی است که تجربیات باارزش را با پیشبینی کردنهای اشتباه کمرنگ میکند.
گیلبرت بر این باور است که همه ما دوست داریم خود را افرادی ویژه بدانیم. یکی از راههایی که در کتاب برای تصور آیندهای مطلوب پیشنهاد میشود این است که این فرد ویژه را در ارتباط دائم با دیگران قرار دهیم و تلاش کنیم باورهای درست را در ذهن این فرد ویژه قرار دهیم.
در نهایت و در بخش «سخن آخر» گیلبرت توصیه میکند که برای رسیدن به خوشبختی، باید آن را به یک «خواست» تبدیل کرد.
هرچند که گیلبرت در اثر ارزشمند خود تلاش میکند تا سویههای متفاوتی از خوشبختی و خطاهای شناختی ما در تصور آن را نشان دهد، خود او در انتهای کتاب این واقعیت را بیان میکند که خوشبختی فرمول سادهای ندارد و به قول خود او، این «مغزهای بزرگان» هستند که موجب میشوند تا رویدادهایی را که به آنها برخورد میکنیم، بهتر بفهمیم.
لینک کتاب شیرجه در خوشبختی (+)
۴ نظر
از دیدگاه روانشناسی عمقی هدف از زندگی رسیدن به خوشبختی نیست بلکه یافتن معنای زندگی است. شما هم در بخشی از مطالبتون در مورد کتاب اشاره کردید. “احساس خوبی که خوشبختی میدهد موجب بوجود آمدن معنایی ویژه می شود.” که این معنای ویژه میتواند معنای زندگی باشد. سخنرانی پروفسور گیلبرت در سایت ted درباره شادی به شخصه برای من خیلی جالب بود. ممنون از شما بخاطر وبسایت خوبتون و مطالب و کتابهایی که معرفی می کنید.
ما همواره در جستجوی خوشبختی، در تلاش و تقلا هستیم؛ولی در مورد مفهومش شاید اتفاق نظر نداشته باشیم. یعنی همه ممکنه از یک چیز حرف بزنیم ولی با اسامی مختلف. یکی بطور مطلق خوشحال بودن رو مترادف خوشبختی قرار میده؛ یکی معنایی که پیدا میکنه؛ یکی شادمانی درونیش رو خوشبختی میدونه و..
شاید تمام اینها یکی باشن. حسی که به قول شما و گیلبرت باعث بوجود اومدن اون معنای خاص میشه.
امیدوارم بتونیم با آگاهی بیشتر نسبت به خطاهای شناختی در یافتن این حس و معنا، بهتر و مفیدتر عمل کنیم.
سپاس از شما بخاطر توجه و همراهیتون ????
مدیریت
این روزها در حال خوندن کتابی هستم به نام “من خوب نیستم! تو خوبی؟” از جولی هی چقدر تقارن میبینم در آنچه اینجا میخوانم و آنچه درآن کتاب میبینم. اینکه تجربه های ما و ارجاع به آنها چقدرارتباط ما رو با واقعیت قطع میکند و این فرصت ارتباط برقرارکردن و ساختن تجربه جدید را میگیرد. تجربه های جدیدی که اگر بتونیم بجای اینکه آنها را موید باور های قبلیمون پیدا کنیم، با آغوش باز میتوانند سازنده باورهای جدیدی بشوند که گستره امکاناتمون را افزایش میدهند.
سپاس فراوان از مطالب بسیار خوب وبسایتتون
یادمه سالها قبل جایی نوشتم آدمها هرازگاهی باید باورهاشون رو ویرایش کنند. درواقع ما تمایل شدیدی داریم به اینکه هربار هراتفاق و رویداد و تجربه ای- به قول شما- تاییدی بر باورهای قبلیمون باشه (همونطور که قبلا در سوگیری تأیید راجع بهش حرف زدم)؛ در حالیکه نیازه برخی از این باورها از نو مورد بازبینی قرار بگیرند. چرا که ذهن ما در به یاد آوردن این تجربیات، دچار خطاهای فاحشی میشه و اونطور عمل میکنه که ما میخواهیم نه اونطور که واقعیت داره.
زینب جان بسیار ممنونم از همراهیتون و کتابی که معرفی کردید. حتما در لیست مطالعه م قرارش میدم.
مدیریت